نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
کتاب «طرح درسی برای بهشت ... » خاطرات شهید دانشجو معلم «غلامحسن عاطفی‌نژاد» می‌باشد.
کد خبر: ۵۸۱۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۳

مادر شهید «علی نفری» نقل می‌کند: «آهسته دستگیره در را چرخاندم و رفتم توی اتاقش. علی گفت: مامان! من بیدارم. دراز کشیده بود و عکس امام را گذاشت روی قلبش و گفت: چهره امام را که می‌بینم به یاد حرفش می‌افتم و انگیزه پیدا می‌کنم.»
کد خبر: ۵۸۱۲۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲

برادر شهید «کاظم نظری» نقل می‌کند: «در نامه‌هایش چند جمله را همیشه یادآوری می‌کرد: این‌جا ما کسی نیستیم، فقط خداست که کمک‌مان می‌کند. ما فقط وسیله‌ایم از جانب او.»
کد خبر: ۵۸۱۲۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲

پدر شهید «محمود نصیری» نقل می‌کند: «بعد از شام سه ربع خوابیدم. او بیدار بود و مطالعه می‌کرد. نیمه‌های شب از خواب بیدار شدم و رفتم طرف اطاقش و دیدم رو به قبله مشغول نماز است. به حال او غبطه خوردم و خدا را شکر کردم.»
کد خبر: ۵۸۱۱۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱

خواهر شهید «حمیدرضا ناظری» نقل می‌کند: «بار آخر گفت: پارچه‌ای است که چهل نفر روی اون امضا کردن؛ عهدنامه است. اگه شهید شدم و خواستین منو کفن کنین، حتماً یه تکه از اون پارچه رو توی دست راستم بذارین!»
کد خبر: ۵۸۱۱۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱

مادر شهید «محمدعلی مهدوی» نقل می‌کند: «محرم هر سال، تکیه را با پارچه‌های مشکی می‌پوشاندیم و امسال محمدعلی مانع شد. دلیلش را سؤال کردم. پدرش گفت: محمدعلی می‌گه: باید خون سرخ امام حسین(ع) رو به همه نشون بدیم.»
کد خبر: ۵۸۱۰۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

پسرعموی پدر شهید «ابوطالب منطقی» نقل می‌کند: «گفت: تو نمی‌خواد بیای جبهه. هم بچه معلول داری هم چند سر عائله! من می‌رم جای همه‌تون می‌جنگم! پسر بامحبتی بود. اگر جایی می‌رفتم، او هر روز به بچه‌های من سر می‌زد و اگر چیزی نیاز داشتند برایشان می‌گرفت.»
کد خبر: ۵۸۱۰۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

برادر شهید «سیدجمال الدین قاسمی» می‌گوید: شهید به همرزمش گفت قمقمه ات پر از آب هست به بچه‌ها آب بده، من گفتم قمقمه ام خالی است، بعد او گرفت و تکان داد و آب درونش پر بود.
کد خبر: ۵۸۰۶۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴

پویش ملی کتابخوانی با محوریت یاد یاران
مسابقه کتابخوانی «یاد‌های یادگار» خاطرات سردار رشید اسلام شهید حاج یادگار امیدی فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) استان ایلام به نقل از همسر، خانواده، دوستان و همرزمان شهید در سطح ملی برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۸۰۴۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۱

مادر شهید «محمدرضا منشی‌زاده» نقل می‌کند: «رفتم سپاه تا خبری از محمدرضا بگیرم. اما نمی‌گفتند. گفتم: این‌ها راهشان را خودشان انتخاب کرده‌اند و اگر هم شهید باشند برای ما افتخار است. خلاصه پس از این حرف‌ها، خبر شهادتش را به من دادند.»
کد خبر: ۵۸۰۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «حسنقلی ترحمی»
همسر شهید نقل می‌کند: «در مراسم عقد یک عکس امام خمینی(ره) را که خودم طراحی کرده بودم به ایشان هدیه دادم. تا آن عکس را گرفت، شروع کرد به گریه کردن. گفتم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: می‌ترسم نتونم یک سرباز واقعی برای امام زمان و رهبرم باشم. او در عمل ثابت کرد که به ندای امام و رهبرش لبیک گفت و سرباز واقعی آن‌ها شد.»
کد خبر: ۵۸۰۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰

مادر شهید «عباسعلی کوچکی» نقل می‌کند: «آن روز که شهید شعبان ایثاری، چون خورشیدی بر روی دست‌های مردم آرام گرفته بود و به سمت شهیدآباد روستا می‌رفت، می‌گفت: خوش به‌حال شعبان! این ملت را آباد کرد! نگاهش آسمان را می‌کاوید و از خدا شهادت می‌خواست.»
کد خبر: ۵۸۰۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۹

مادر شهید «علی‌اصغر دولابی» نقل می‌کند: «یک روز عرق ریزان درحالی که آن‌قدر دویده بود که تا بناگوشش سرخ شده بود، آمد خانه. نفس‌نفس زد و گفت: مامان! زود باش! باید برگردم؛ بچه‌ها منتظرن. لیوان آب را تا ته سر کشید و گفت: دلم برای بابا می‌سوزه؛ از صبح تا حالا کار کرده؛ حتماً خیلی گرسنه شده.»
کد خبر: ۵۸۰۲۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین سماوی»
هم‌رزم شهید «حسین سماوی» نقل می‌کند: «گفتم: حسین آقا! چرا ناراحتی؟ با دلخوری گفت: خواب دیدم. به دلم برات شده توی این عملیات شهید می‌شم. می‌خوام از نفر‌ات اوّلی باشم که به این توفیق می‌رسم. خمپاره‌ای آمد و ترکشش به سر حسین خورد و بی‌هوش افتاد. گفتم: حسین آقا! رسیدی به اون چیزی که می‌خواستی!»
کد خبر: ۵۸۰۱۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «حسین سماوی»
هم‌رزم شهید «حسین سماوی» نقل می‌کند: «با خنده گفتم: اگه امشب به گشت رفتی، یک قدم به نیت من بردار و بگو: خدایا! یک قدم ثوابش برای محمدتقی نوشته بشه. او هم خندید و رفت.»
کد خبر: ۵۸۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶

مادر شهید «تقی جعفری» نقل می‌کند: «به‌خاطر تظاهرات به مدرسه نرفت. معلمش از او پرسید: چرا مدرسه نمی‌یای؟ گفت: شما نمره قبولی می‌خوای من هم می‌گیرم، الان وظیفه‌مون گوش دادن به حرف امامه.»
کد خبر: ۵۷۹۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

قسمت چهارم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: خدایا! هر کدوم از بچه‌های من که به جبهه رفتن اسیر نشن! مرگشون رو شهادت قرار بده؛ من طاقت اسیر شدن اونا رو ندارم! جنازه مجید آمد. خم شدم و او را بوسیدم. احساس کردم او هم مرا بوسید.»
کد خبر: ۵۷۹۹۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

قبل از عمليات فتح المبين و هنگامي كه به چهره‌ی برادری نگاه می‌كردی شوق و روحيه شهادت طلبی در چهره او پيدا بود. قبل از عمليات معلوم بود كه اكثر بچه‌ها می‌خواهند به مهمانی خدا بروند و دعاهايی و نمازهايی كه اين برادران به جا مي آوردند انسان دلش مي‌خواست در كنار اين برادران بنشيند...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام بخوانید.
کد خبر: ۵۷۹۷۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱

قسمت دوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: مادرجان! این‌جور که معلومه عشق بدجوری افتاده به دلت و ول کُنت هم نیست، بگو کیه تا برم جلو! اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: عاشق امام زمان شدم. چطوری می‌خوای من رو به مولا برسونی؟»
کد خبر: ۵۷۹۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۶

قسمت نخست خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «مجید نشسته بود روی سجاده. دستانش را بالا برده بود و می‌گفت: الهی العفو! العفو! گریه افتاد. سر به سجاده برد و گفت: خدایا! شهادت رو قسمت من کن! گفتم: خدایا! حالا که این بچه عاشق تو شده من راضی‌ام بره جبهه.»
کد خبر: ۵۷۹۴۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۵